شهید سید پرویز مرادخانی

نام  :  سيدپرويز

نام خانوادگى  :  مرادخانى

نام پدر :  سيدقربان

محل تولد: زاويه سادات

تاريخ‌تولد  :42/02/01

تاريخ شهادت  :62/08/13

محل شهادت: پنجوين (کله قندي)

زندگی نامه

شهيد مرادخاني در سال 1342 در يك خانواده متوسط مذهبي در روستاي زاويه سادات خلخال به دنيا آمد. دوره دبستان را در زادگاهش پشت سر گذاشت وبه علت از دست دادن پدر، براي تلاش روزي وادامه تحصيل به گيلان رفت. پس از چند مدت دوباره به خلخال بازگشت. ودر دوره راهنمايي به تحصيل پرداخت واز همان زمان علاقه زيادي به فرا گرفتن قرآن داشت.

يك روز دانش آموزان را براي رژه وشركت در مراسم رمان رژیم سابق مي بردند. او جمعي از دوستان را به مخالفت با اين كار تشويق كرد. وهمين امر موجب شد ، او را از مدرسه اخراج كنند. اما پس از چندي به هنرستان خلخال وارد شد وبه تحصيل ادامه داد. در نيمه هاي سال 57 تعدادي اعلاميه ها وعكس هاي امام را به وسيله دوستانش كه از قم به دستش رسيده بود، تا آنها را در مساجد پخش كند واو چنين كاري را انجام ميدهد، ولي از دست عده اي محافظه كار به سختي كتك مي خورد. بار ديگر كه تعدادي از اين عكس ها واعلاميه ها به دستش ميرسد، مجددا آنها را در مساجد نصب ميكند .تا اينكه رژيم براي دستگيري او عده اي را مامور مي سازد كه موفق نشدند وي را بيابند . پس از آن محرم فرارسيد. ونهضت اسلامي مردم آغاز گشت ودر شب 21 بهمن ماه نيز قرار بر اين بود كه مزدوران رژيم در ساعت حكومت نظامي به خانه وي بروند وخانه اش را به آتش بكشند كه از 4 بعد از ظهر به فرمان رهبر كبير حكومت نظامي شكست واين نقشه نيز عقيم ماند.

پس از آنكه خبر پيروزي انقلاب را از راديو شنيد، با دوستانش به سوي مسجد رفتند وامنيت آن محل را به عهده گرفتند. وي شخص راستگو ودرست كاري بود وابدا توجهي به مال وثروت نداشت. به طوري كه در آن زمان به پاسداري از حريم اسلام وانقلاب پرداخت . پس از شروع جنگ تحميلي همواره از سنگر وجنگ سخن ميگفت. در رخت خواب نمي خوابيد وبه حد اقل غذا قناعت مي كرد. دليلش را اينگونه بيان مي كرد: در حالي كه برادران  ما در سنگرها ايستاده وآماده مي خوابند وفرصت غذا خوردن ندارند چگونه من در بستر راحت استراحت كنم وبه حد كافي غذا بخورم.

زماني كه چندين تن از دوستانش به شهادت رسيدند او ديگر سراز پا نمي شناخت ومي گفت : ما چند نفر با يكديگر هم پيمان بوديم ،كه تا پاي جان از حيثيت انقلاب وشرف مسلمين دفاع كنيم. او با وجود آنكه 4 بار به جبهه رفته بود از ماندن در كنار خانواده زجر ميكشيد. وهمواره آماده حركت به سوي جبهه ها بود. در تاريخ 62/06/16 كه براي گذراندن چند روز مرخصي به زادگاهش آمده بود به او پيشنهاد ازدواج دادند ولي گفت: تا زمانيكه رژيم بعث عراق سقوط نكند واسيران ما از چنگ آنها رها نشوند من تن به چنين كاري نخواهم داد.     مادر شهيد مي گويد: 2 روز مانده بود كه شهيد به جبهه اعزام شود، هميشه در اتاق خود تنها مي خوابيد. ولي آن دو روز را به من وبرادرش گفت كه: بياييد اين دو روز را باهم بخوابيم وبعد راهي جبهه شد.اما بنا به توصيه مادرش وبرادرش در خصوص ازدواج كه گفته بودند: اگر پشت به اين سنت الهي بكني، دچار نقص ايمان هستي . مراسم خواستگاري انجام شد وفرداي همان روز راهي جبهه شد. ودر تاريخ 13/8/62 همچون قاسم بن حسن ، خاک حجله او شد وعروس شهادت را به آغوش كشيد.

وصيت‌نامه

فراز هايى از وصيت نامه شهيد

خداوندا تو را سپاسگزارم كه به من اين لياقت را عطا كردى كه از پيروان بنده خاص ات امام حسين (ع) باشم و روز قيامت در پيشگاه پيامبر بزرگ و دختر گراميش حضرت زهرا (س) سرافراز و روسپيد باشم .

پروردگارا شكر تو را بجاى مى آورم كه به جان بى ارزش من بها دادى تا در راه تو فدا شود .

بارالها جوان بودم، سرپيچى كردم . نعمت دادى، ناسپاسى كردم. فرمان دادى، اطاعت نكردم. رهبر فرستادى ،غفلت كردم. اينك از تو مى خواهم و تو را به محمد و آلش سوگند مى دهم كه، بر من عاصى منت بگذار و مرا از طریق شهادت بسوى خودت بازگردان .

وصيتم به شما امت مسلمان و انقلابى اين است كه فرزندانتان اين امانت هاى الهى را در راه خدا تربيت كنيد و آنان را با احكام و فرامين الهى آشنا سازيد و افرادى مومن متقى و متعهد تحويل جامعه بدهيد .

خواهران عزيز هم ،زينب دختر كبراى على را پيشوا و مقتداى خود قرار دهند و با حفظ حجاب خود چشم دشمنان اسلام و انقلاب را كور كنند .